Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

You are not connected. Please login or register

خاطره همسر حجاریان از زندانی سیاسی زمان شاه

Go down  Message [Page 1 of 1]

PersianBoy

PersianBoy
مدیرکل سایت
مدیرکل سایت

اکنون که سال ها از آن ایام می گذرد، دریافته ام که برای آزاد بودن کسب آزادی کافی نیست. حفظ و پاسداری از آزادی و دانستن چگونه حفظ نمودن آنهم شرط لازم است. می دانم که فرد ایمان بسیار زیباتر از امروزمان خواهم بود. چرا که آموخته ایم چگونه آزادی را پاس بداریم.

کلمه:دکتر وجیهه مرصوصی همسر دکتر سعید حجاریان در یادداشت کوتاهی به بازگویی قسمتی از خاطرات دوران زندان خود در دوره شاهنشاهی پرداخته است.

به گزارش ندای سبز ازادی، متن این یادداشت کوتاه به شرح زیر است:

مشارکت زنان در پیروزی انقلاب اسلامی سال ۵۷ مظهری از ورود زنان به عرصه فعالیتهای اجتماعی بود که از سالها پیش تحت تأثیر رویارویی با فرهنگ معاصر به وقوع پیوسته بود.

عدم رشد و توسعه سیاسی فرهنگی رژیم منحط پهلوی، زمینه ساز اعتراضات گسترده مدنی همه اقشار جامعه شده بود و من هم بعنوان جزئی از این جامعه در غلیان، متأثر از کمبودها و کاستی هایی که احساس می نمودم در رنج بودم، و درجهت تغییر وضع موجود آن زمان به امید فردایی بهتر تلاش مینمودم.

هنوز در سال آخر دبیرستان بودم که ذهن پاک و کنجکاو و حق طلب من مجذوب سخنان استاد دکتر علی شریعتی شده بود و هر جمعه عصر مشتاقانه با پدرم به حسینیه ارشاد می شتافتم. اما این جذبه و شوق من به زودی با دیوار سرد نیروهای امنیتی ساواک که حسینیه را به محاصره درآورده بودند روبه رو شد. آنها دکتر را از ما گرفتند. این یک نمونه از سرخوردگی های ما و علل آن جنبش عظیم بود. یادم می آید که چگونه بین سخنرانی ها برای دیدن دکتر به پائین حسینیه می شتافتم. دانشجویان او را احاطه نموده و او غرق احساس شور و شعف به سوالات آنان پاسخ می گفت و من که دانش آموزی بیش نبودم مناظره آنان را به دقت گوش می دادم .

او سراسر عشق به ائمه اطهار(ع) بود و این عشق و شعور و آگاهی را با سخنرانی هایش به ما تسری می داد. از آن موقع بود که کتاب از دست من نمی افتاد، می خواندم و می خواندم، دلم می خواست مانند صدیقه طاهره(س) پاک و مطهر و مانند دختر او زینب(س)، شجاع باشم.

چند سال بعد در ۲۰ سالگی در کمیته ساواک روز بعد از دستگیری، عضوی که سربازجو بود به من گفت چه می خواستی بکنی، چه کم داشتی؟ و من به او پاسخ دادم، می خواستم زینب زمانم باشم، گاهی در اسارت و گاهی بر سر پیکر غرق به خونِ عزیزم. که ناگاه با سیلی او به گوشه ای از اتاق بازجویی پرتاب شدم و او که صورتش سرخ و غرق در عصبانیت بود به بازجویم آرش دستور داد که این دختر جسور را ادب کنید و من را روانه شکنجه گاه کرد تا با ضربات تازیانه ادب شوم.

اما همه آن لحظات شادترین لحظات عمر من بود و بعد از هشت سال محکومیت به جرم خواندن، به جرم دانستن، به جرم مخالفت با رژیم شاه، به جرم عشق به آزادی و این که بتوانم هرجا می خواهم حضور یابم و هرچه می خواهم بدانم و بشنوم و بهترین ها را برگزینم که این حق من انسان است. آری. خواندنی ها کم نیست. من و تو کم خواندیم.

اما اکنون که سال ها از آن ایام می گذرد، دریافته ام که برای آزاد بودن کسب آزادی کافی نیست. حفظ و پاسداری از آزادی و دانستن چگونه حفظ نمودن آنهم شرط لازم است. می دانم که فرد ایمان بسیار زیباتر از امروزمان خواهم بود. چرا که آموخته ایم چگونه آزادی را پاس بداریم.

http://WWW.PARSiYAN.TK

Back to top  Message [Page 1 of 1]

Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum