Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

You are not connected. Please login or register

گزارش (2)

Go down  Message [Page 1 of 1]

1گزارش (2) Empty گزارش (2) 1/7/2009, 14:52

PersianBoy

PersianBoy
مدیرکل سایت
مدیرکل سایت

گزارش (2)
یکشنبه و دوشنبه( 6 و 7 تیر) روبروی دادسرای انقلاب و زندان اوین

یکشنبه ساعت 10 صبح مقابل دادسرای انقلاب تهران بودم تا گمشده ام را پیدا کنم. جمعی از خانواده های بازداشت شدگان روزها و هفته های اخیر در ورودی در دادسرا تجمع کرده بودند و در پی اعلام اسامی فرزندانشان اجازه ورود به دادسرا را گرفته بودند اما عده بسیار زیادی در سمت دیگر خیابان در پیاده رو در حالتی سردرگم و نگران منتظر اسامی تازه بودند.
نامها روی کاغذ بر دیوار نصب شده بود وقتی آنها را شمردم 1532 نفر بودند. کنار چند لیست نوشته بود "جدید" و زیر آن یادداشت شده بود که تکلیف این افراد 15 روز دیگر معلوم می شود. تعدادی از مادرها می گفتند فرزند ما 15 روز پیش دستگیر شده، 15 روز دیگر هم باید صبر کنیم؟ به چه جرمی این بچه های کم سن وسال باید این همه وقت در زندان باشند؟ این لیست به روزهای قبل تعلق داشت و همه در انتظار لیست روز یکشنبه بودند تا نامی از فرزند خود به دست بیآورند.
روند کار حکومت ددمنش این گونه است که بازداشت شدگان را در نقاط نامعلومی مورد بازجویی و شکنجه قرارمی دهد و پس از طی مراحلی، آنها را به اوین منتقل می کند و درصورت تمایلش، بازداشتی ها یا بازجویانشان به خانه تلفن می زنند و به خانواده ها گفته می شود که فلان روز بیآیید دادسرای انقلاب اما روزهای زیادی روبروی دادسرا سرگردانیم و بعد از آن روزهای طولانی انتظار در مقابل اوین، تا کی میلشان بکشد و تحویل دهند و مشخصاً نیتشان اذیت و آزار خانواده هاست.
با مردم که حرف می زدم اکثراً عنوان می کردند:« بچه ما بی گناهه، فقط لباس سبز تنش بوده، ندونسته لباس سیاه پوشیده بوده، مردم که فرارکردند تو کوچه ما، بسیجیا بچه من رو قاطی اونا با خودشون بردند، پسر من شب رفته بود زباله بذاره سر کوچه که....» اما همین ها نفرت و بیزاریشان را از رژیم ابراز می کردند و فقط معدودی می گفتند که بچه ها بعداز آزادی سرشان به سنگ می خورد و دست از پا خطا نمی کنند. خواهر گریانی می گفت: نصف شب خواب بودیم که به خانه ریختند و دوبرادرم را که 20 و 35 ساله بودند با خود بردند وقتی پدرم سوال پیچشان کرد، گفتند یکی از همسایه ها لو داده. پدری می گفت اگه بدونیم کدوم یک از نیروها فرزندمون رو دستگیر کردن خیلی مهمه چون معلوم میشه کجا بردنش؛ مثلاً کهریزک، مامازن، رودهن، بومهن و جاهایی را نام می برد که همه با تعجب نگاهش می کردند. این همه زندان موقت به تازگی سبز شده اند؟!
تاریخ دستگیری تعدادی از 23 تا 29خرداد بود و عده بسیاری بعداز سخنرانی خامنه ای، در روز شنبه 30 خرداد دستگیر شده بودند و در طول هفته به تناوب بازداشتها ادامه داشته. روز چهارشنبه در راهپیمایی بهارستان، پنج شنبه در حرکت به طرف مرقد خمینی، شنبه شب تعداد دیگری و یکشنبه در تظاهرات اطراف مسجد قبا. عده ای از الله اکبرگویانِ شبانه نیز بازداشت شده اند. تعدادی هم دراثر بوق زدن.
حدود ساعت 12 لیستهای جدیدی به دیوار زده شد که گمشده ام آنجا نبود. دیدم مردم دور جوان حدوداً 20 ساله ای جمع شده اند. می گفت:« سه روزپیش آزاد شدم و الآن برای برادرم اومدم. کفشام سبز بود که گرفتنم. بندهای7-8-240-249 اوین خیلی وحشتناکه، با چشم بند بازجویی می کنند و کتک می زنند. سر خیلیها رو کچل می کنند. اینهایی که خالکوبی دارند بدتر می زنند. بچه هایی که با سنگ دستگیر شدن جرمشون سنگین تره. همه بندها سیاسی هستند. اتاقها 30 نفرست ولی ما 90 نفر بودیم و این همه شب نشسته می خوابیدیم. هر کی رو برده باشند کهریزک خلاصیش با خداست و...»

دوشنبه 8 تیر ساعت 5 رفتم جلوی اوین تا مرحله بعدی کار را ببینم. وقتی به درد دل مردم گوش می دادم دلم می لرزید. همه یک فیش حقوقی و یک چک100 میلیون ریالی یا همین مبلغ به اضافه یک جواز کار را به عنوان وثیقه گذاشته اند و روزهای زیادیست که جلوی در می نشینند و منتظرند.
زنی می گفت تا دیشب تا ساعت 3 صبح آزاد می کردند با دانه های تسبیحم که می شمردم تا آن موقع 170 نفر شدند. دختری می گفت برادرم کارمند ساده و محجوبی است واقعاً چرا باید دستگیر شود؟ گفتم جزءِ ستاد موسوی نبوده؟ گفت نه، ولی فرض که باشه مگه خودشون صلاحیتش رو تأیید نکردند؟
زنی گفت پسر من بسیجی است اشتباه شده، کارتش را آوردیم، گرفتند و بردند داخل اوین اما روزهاست که اینجا منتظریم.
متوجه چند جوان شدم که هفته قبل آزاد شده بودند و برای همبستگی آمده بودند. آنها می گفتند:
- پاسدارا می گفتن اشک رهبر رو درآوردین حالا همچین می زنیم تا اشکتون دربیآد.
- خیلی چیزها یاد گرفتیم و از با تجربه ها آموختیم چطوری ادامه بدیم.
- بچه هایی که از بازجویی برمی گشتن بهشون می گفتن حکمتون اعدامه.
- کتک زدند، شوک دادند، آب خیلی کم می دادند، غذا بیشتر وقتها نون خالی بود.
- یک پسر زیبای 17 ساله بود که پاسدارا بهش می گفتن گلزار خوشگله. یک بار بردنش بازجویی و ما شنیدیم با فریاد می گفتن شلوارت رو بکش پایین. یکی اون شیشه نوشابه رو بیآره....
- من اصلاً رأی ندادم چون 18 سالم نشده ولی آوردنم اینجا. همیشه چشمبند داشتیم به جز توی دستشویی.
درب بزرگ اوین گاهی باز می شد و تعدادی را متصل به هم به داخل می بردند.
درب بزرگ باز شد بچه ها تک تک یا دو تا دو تا بیرون می آمدند. بعضی ها به سختی راه می رفتند، بعضی ها با دو پایین می آمدند و بعضی برای ما که پایین پله ها بودیم بوسه می فرستادند.
امضا محفوظ 8/4/88

http://WWW.PARSiYAN.TK

Back to top  Message [Page 1 of 1]

Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum