حرف دل:*آقا نبوی جان، خودش بیچاره عذرخواهی كرده!ما مخلصتم هستیم.شهامتت رو هم می پرستیم!ماهایی كه یه عمری با تو خندیدیم و ازت یاد گرفتیم؛یك دفعه بزنیم زیر همه چی؟!انقدرا هم داغون نیستیم!حالا بعضی وقتها بیش از اندازه احساسی میشیم بذار به حساب جوونی!آخه می دونی تازه داریم یاد می گیریم همو عین آدم نقد كنیم!جنبش سبز خوبیش به همینه دیگه...داره در ما" سنگها" تغییراتی ایجاد می كنه...امیدوارم ادامه دار باشه تا تغییراتش به عمق بره و به ثمر برسه.انشاالله.*
در 22 بهمن چه گذشت؟
ابراهیم نبوی
پانزده روز قبل از 22 بهمن من سید ابراهیم نبوی، طی نوشته ای به نام " اسب تروا در میدان آزادی" به جنبش سبز پیشنهاد کردم برای کاهش خشونت در روز 22 بهمن، از روشی استفاده کنند که این روش متضمن حضور آنان در خیابان و اعتراض به حکومت در این روز باشد. این طرح را من نوشتم و برای جرس فرستادم و جرس نیز طرحی را که می توانست به عنوان یک طرح غیررسانه ای مطرح شود، منتشر کرد. به دلایل مختلفی که خواهم گفت این طرح از نظر تاکتیکی اشتباه بود و من نیز اعلام کردم که نظر من اشتباه بوده و در صفحه خودم در فیس بوک از همه مردم بخاطر این اشتباه عذر خواستم. اکنون نیز بر آن اشتباه تاکید می کنم و مجددا از نیروهای جنبش سبز عذر می خواهم. اما این عذرخواهی بخاطر هراس از واکنش مخاطبانم یا از سر خودنمایی نبود. من واقعا و با ارزیابی از آنچه رخ داد به این نتیجه رسیدم و براساس تحلیلی که به آن رسیدم، فهمیدم که روش پیشنهادی من نادرست بوده است.
اول: طرح " اسب تروا" به این دلیل نادرست بود که طرح عمومی آن در فاصله پانزده روز به 22 بهمن می توانست حکومت و پلیس را به واکنش وادارد تا آنان اجرای این طرح را خنثی و آن را بی اثر کنند. اگر فرض کنیم که پلیس و نیروهای امنیتی این طرح را به عنوان برنامه سبزها پذیرفته و اقداماتی مانند بستن میدان آزادی و پخش کردن نیروهای خود در میان جمعیت را برای جلوگیری از اجرای چنین طرحی انجام داده باشند، نشان می دهد که اعلام رسمی این طرح یک غلط تاکتیکی است. در حقیقت چنین طرحی می تواند به عنوان یک برنامه تشکیلاتی از سوی جنبش بصورت غیر رسانه ای مورد اجرا بگیرد. آنچه بیش از همه در این طرح نادرست می نمود همین نکته است. این طرح اگر بصورت تشکیلاتی اجرا می شد، عملا باعث ضربه خوردن وسیع تشکیلات و افرادی می شد که آن را اجرا می کردند، در حالی که این فکر به عنوان یک ضربه گیر بود، نه برنامه ای که آسیب پذیری را افزایش دهد. اما کل فکر، یعنی اینکه مردم به جای حاشیه روی و اقدام نمایشی در خیابان، که موجب ضربه خوردن آنان شد، و بسیاری در اثر همین شیوه در چند حضور گسترده کشته و زخمی شدند، تلاش کنند تا نیروی خود را برای حضور موثر در زمان و مکان موثر متمرکز کنند، فکر درستی است. طبیعی است که اجرای این فکر زمان می طلبد و مردم می بایست در حضور خود در مراحل مختلف آنرا اجرا کنند. به همین دلیل این شیوه یک استراتژی درست، و به عنوان یک برنامه عمومی و رسانه ای آنرا نادرست می دانم.
دوم: در این طرح یک نکته مبهم مانده بود و آن اینکه حتی اگر جمعیت سبزها بسیار فراوان شد و آنان توانستند خود را به محل تظاهرات برسانند، چه مکانیزمی می تواند آنان را به واکنش واحد و تبدیل به یک جمعیت همراه و همشکل در بیاورد؟ در طرحی که من پیشنهاد کرده بودم، این موضوع به ارزیابی افراد و جمعیت واگذاشته شده بود و اینکه آنان خود می توانند راهی برای یافتن همدیگر پیدا کنند. در حالی که چنین فرضی الزاما اتفاق نمی افتد و جمعیتی که در روز 22 بهمن با حضوری عظیم به تظاهرات آمده بود، تحت فشار شدیدی قرار داشت که نمی توانست واکنش نشان بدهد، و اگر چنین می کرد، نیروهای امنیتی پراکنده در میان انبوه مردم بلافاصله واکنش نشان می دادند. در چنین حالتی یا باید تعدادی افراد آغازگر اعتراض شوند، یا آغاز اعتراض به عهده انبوه مردم واگذار شود. واقعیت نشان می دهد که اگر گروهی آغازگر اعتراض می شدند، طبیعتا می بایست رابطه تشکیلاتی می داشتند، و این یعنی افزایش آسیب پذیری مردم، و اگر هم همه چیز به عهده حاضران واگذار می شد، همان اتفاقی رخ می داد که روز 22 بهمن رخ داد، یعنی مردم به خیابان آمدند، اما در تور پلیس و نیروهای امنیتی چنان تحت فشار قرار گرفتند که نمی توانستند واکنشی برای آغاز نشان بدهند.
سوم: اشکال دیگر این طرح در آنجا بود که پیشنهاد ارائه شده عملا با آنچه رهبری جنبش گفته بود، یعنی " حضور در مراسم با حفظ هویت" که به یک معنا حضور با هویت سبز بود، در تعارض قرار گرفت. یعنی اینکه طرحی که من پیشنهاد کرده بودم، با آنچه رهبری جنبش گفته بود، تعارض داشت. طبیعی بود که وقتی موسوی به عنوان رهبری جنبش از مردم خواست تا حضوری با هویت خود داشته باشند، پیشنهاد من در تعارض با این نظر قرار می گرفت. من معتقد بودم و هستم که در حالتی که میان همراهان جنبش سبز در بیرون کشور و آنچه رهبران جنبش در داخل می گویند تعارضی رخ داد، قطعا انتخاب درست آن شیوه ای است که رهبران جنبش در داخل می گویند. ممکن است گفته شود که وقتی میرحسین موسوی سه روز قبل از 22 بهمن چنان نظری داد، من متوجه باید می شدم که طرح من در تعارض با نظر رهبری جنبش است و باید این را اعلام می کردم. واقعیت ساده این است که من این نکته را همان روز متوجه شدم، به همین دلیل دیگر بر این طرح تاکید نکردم، اما متاسفانه در آن زمان این امکان وجود نداشت که بتوانم حرفم را پس بگیرم. اصولا آنچه به عنوان اشتباه اصلی در این پروژه مطرح است، این که رهبری جنبش سبز باید در داخل کشور صورت بگیرد. من به این ایمان دارم و بارها هم بر آن تاکید کرده ام، اما این طرح عملا با پیشنهادات رهبری جنبش تعارض داشت. شاید مهم ترین مشکل این طرح این بود که تنها طرح مشخصی، جز طرح سرنگونی حکومت از طریق حمله به مراکز دولتی بود، که مطرح شد و در داخل هم طرح مشخصی مطرح نشد.
چهارم: اما نکته مهم و اساسی در حقیقت واکنشی بود که در داخل و خارج از کشور به این فکر و طرح صورت گرفت. معترضین به این طرح عملا سبزها نبودند، بلکه گروه اصلی معترضین کسانی بودند که فرض را بر این گذاشته بودند که جمعیت در روز 22 بهمن می بایست به مراکز دولتی حمله کنند و کار حکومت را تمام کنند، در حالی که چنین فکری نه ممکن و نه درست بود. تبدیل یک جنبش مسالمت آمیز به یک شورش عمومی یک باخت بزرگ برای جنبش سبز و برای سرنوشت کشور بود. مردم نیز نشان دادند که وقتی جمعیتی بزرگ، مانند جمعیتی که روز 22 بهمن به خیابانهای شهرها رفتند، حضور خیابانی پیدا می کند، اقدام به عمل تندروانه یا واکنش خشونت آمیز نمی زند. از سوی دیگر برخی رسانه های داخلی، مانند رجانیوز و رسانه های دیگر دولتی خواستند که در جنگ رسانه ای نشان بدهند که برنامه معترضین در 22 بهمن شکست خورده است، به همین دلیل شروع به بمباران تبلیغاتی طرح " اسب تروا" کردند. تمام آنچه رخ داد این بود که دولت با بستن همه راههای ارتباطی عملا تصویری مخدوش از جمعیت میلیونی معترضان نشان داد و تصاویر سبزها نیز با تاخیر منتشر شد و حالا معلوم می شود که حضور مردم در 22 بهمن در اکثر شهرها گسترده بود، اما خبرنگاران خارجی حاضر در ایران عملا نتوانستند در میان مردم حضور پیدا کنند، و از طرف دیگر تصاویری که مردم از حضور سبزها گرفتند نیز با یک فاصله دو روزه منتشر شد. در حقیقت ماجرای انتخابات 88 یک بار دیگر تکرار شد، دولت تصویر عمومی مردم را دزدید و آن را به اسم ملت به مردم نشان داد. با کشاندن ده بیست هزار نفر در میدان آزادی با اتوبوس و بستن راههای حضور مردم در میدان، و نمایش تصاویر در نماهای بسیار بسته، یا بسیار باز که انبوه جمعیت در نمای باز معلوم بود، اما در نماهای بسته جمعیت دست چین شده نشان داده می شد، همان بازی ماههای گذشته را تکرار کردند. تنها تفاوت این بود که در روزهای سیزده آبان و شانزده آذر و عاشورا، گروهی به دلیل برخوردهای تند پلیس زخمی و کشته و دستگیر شدند، اما در 22 بهمن چنین اتفاقی نیافتاد. اگر بنا باشد که جنبش سبز به قیمت کشته شدن مردم بخواهد جنگ روانی را ببرد، کشته شدن یک نفر هم ارزش پیروزی را ندارد. تا پیش از این نیز جنبش سبز نبود که وارد برخورد خشونت آمیز می شد، بلکه حکومت بود که به شکار مردم بعد از تظاهرات دست می زد. حضور انبوه جمعیت در روز 22 بهمن مانع تندروی گروههای رادیکال شد و عملا این گروه به جای اینکه برنامه حمله به مراکز دولتی را که عملی بیهوده بود، نقد کنند، به خودزنی پرداختند.
پنجم: آن چه در 22 بهمن حاصل شد این بود که بعد از سی سال در حقیقت مردمی که منتقد جدی وضع حاکم بودند، در سالگرد انقلاب به خیابان رفتند و به حکومت نشان دادند که جنبش سبز هنوز زنده است، حتی اگر دولت بخواهد تصویر مردم را مصادره به نامطلوب کند. دولت در این حالت به چه کسی می خواهد دروغ بگوید؟ به مردمی که خودشان می دانستند که برای اعتراض به حکومت به خیابان رفته بودند، نه برای حمایت از حکومتی که به مردم حتی اجازه حضور در مراسم سالگرد انقلاب را نمی دهد. چه افتخاری دارد کشاندن ده هزار نفر با اتوبوس به خیابان و پرداخت پول به آنان برای اینکه فقط سیاهی لشگر فیلمی باشند که بازیگران اصلی اش ربوده شده اند؟ چه افتخاری دارد زدن و بستن و گرفتن مردم برای اینکه تصویر مردم به خودشان نشان داده نشود؟ آیا کسانی که با گرفتن پول و با اتوبوس های دولتی به خیابان آمدند بیماری پوپولیستی دولتی را که مقبولیت ملی ندارد درمان می کند؟ مردمی که در خیابان بودند و خودشان حضور سنگین مخالفان را دیدند آیا با تکرار تصاویر تدوین شده و مخدوش از مردم در حضور خیابانی خودشان تردید می کنند؟ آیا بفرض که حکومت تصاویری را برای مخاطبان جهانی آماده کرده باشد تا مثل همه حکومت های دیکتاتوری نشان بدهد که اگر مردم را می زند و می کشد و زندانی می کند، بخاطر این است که اکثریت هوادار او هستند. حتی با فرض نشان داده شدن چنین تصویری و باور کردن آن، مردم جهان می پذیرند که حکومتی حتی اگر یک تظاهرات سه میلیونی از طرفدارانش برگزار کند، حق دارد که دهها معترض را بکشد و صدها نفر را زندانی کند و هزاران نفر را در خیابان کتک بزند؟ در حقیقت جنگ روانی دولت با هدفی مبهم و با نتیجه ای بیهوده مواجه است. نه اکثریت مردم که مخالف حکومت هستند، چنین باوری را می پذیرند، نه خود حکومتی که می داند مردم حامی اش نیستند دروغ خودشان را باور می کنند و نه مردم جهان حاضرند خشونت و سانسور و خفقان را حتی توسط حکومتی که مردمی باشد بپذیرند، چه رسد به اینکه مردم جهان سووال کنند که اگر چنین جمعیتی حامی دولت است، پس این همه زندانی و کشتار و سرکوب برای چیست؟ اگر دولت احمدی نژاد از حمایت مردم برخوردار است، چرا اجازه حضور خیابانی به مخالفان داده نمی شود و رقبای انتخاباتی احمدی نژاد، رسما در خیابان کتک می خورند؟ به نظر می رسد حکومت تنها به قصد بمباران تبلیغاتی حامیان خود، چنین بازی هایی را می کند. بی انکه از خود بپرسد چگونه ممکن است کسانی که برای حضور در مراسمی بصورت برنامه ریزی شده و با پول دولت در خیابان حاضر شده اند، می پذیرند که دولت این همه طرفدار دارد؟ آیا اگر دولتی این قدر حامی دارد، چرا به ما پول می دهد تا در مراسم دولتی حاضر شویم؟ اگر احمدی نژاد این همه طرفدار دارد، چرا بلافاصله بعد از سخنرانی از ترس مردم با هلیکوپتر و بسرعت مراسم را ترک می کند؟
ششم: به گمان من آنچه در 22 بهمن رخ داد، واقعه ای بسیار مطلوب است، چرا که از یکسو نشان می دهد که حکومت می داند که به خشونت کشیدن جمعیت دیگر پاسخ نمی دهد، از سوی دیگر حضور گسترده سبزها در خیابان موفق شده است بعد از هشت ماه که جمعیت در اثر واکنش تند دولت به خشم می آمد و تلفات می داد، عملا کنترل تندروها را به دست بگیرد. حالا مساله این است که حکومتی که برای یک حضور ملی باید این همه هزینه کند، قطعا در آینده توانایی ادامه این شیوه را نخواهد داشت. مردمی که روز 22 بهمن نتوانستند واکنش گسترده خود را به دلیل حضور سنگین نیروهای امنیتی نشان بدهند، در آینده قطعا راه این حضور را فراخواهند گرفت. مردم از میان سه برنامه سبزها همان راهی را انتخاب کردند که رهبران جنبش سبز می گفتند، یعنی حضوری با هویت در مراسمی که متعلق به آنان نیست. روز 22 بهمن سه روش به مردم پیشنهاد شده بود، اول: " طرح حمله به مراکز دولتی" که نیروهای تندرو یا سرخ ها مورد نظرشان بود، دوم: طرح " اسب تروا" که حضوری بدون هویت سبز را پیشنهاد می کرد و از مردم می خواست تنها در لحظه لازم واکنش نشان دهند و سوم: گفته میرحسین موسوی که بطور کلی از مردم می خواست با هویت مستقل در مراسم حاضر شوند. و مردم نیز به پیشنهاد رهبران داخلی جنبش عمل کردند. من به عنوان کسی که طرح " اسب تروا" را پیشنهاد کرد، عملا معتقدم طرح من به دلیل اشکالات مختلفی که گفتم، اجرا نشد و این را یک اشتباه تاکتیکی ارزیابی می کنم و بر خود فرض می دانم که مسوولیت آنچه گفته ام بپذیرم و بخاطر اشتباهم عذر بخواهم. دهها نفر از کسانی که یا دل شان برای جنبش سبز می سوزد یا هوای دیگری دارند، از این طرح انتقاد کردند و آن را نادرست خواندند. می خواهم بگویم حتی اگر هیچ کدام از این انتقادات هم نبود، اما خودم شخصا می دانستم که آنچه گفته ام غلط است، باز هم اعلام می کردم اشتباه کردم و از مردم عذر می خواستم.
هفتم: جنبش سبز یک جنبش ملی، جدید و با هویتی متفاوت با تمام آن راههایی است که تا کنون جنبش آزادی و دموکراسی در ایران تجربه کرده است. بی عملی در این وضع راحت ترین کار است و اشتباه کردن در این وضع اجتناب ناپذیر است. ممکن است نتیجه یک اشتباه ما کشته شدن مردم، یا سرخوردگی گروهی بشود. ما باید مسوولیت خود را بپذیریم. من خوشحالم که اشتباه من باعث کشته شدن کسی یا افزایش فشار به مردم نشده است. اما باز هم تاکید می کنم که مهم ترین نقطه ضعف جنبش سبز در حال حاضر نداشتن یک رسانه مستقل و قدرتمند در جنگ روانی است. حکومت با تمام قوا مانع تشکیل رسانه مستقل و قوی جنبش سبز می شود. چرا که می داند این رسانه تا چه حد در جنگ روانی میان سبزها و حکومت نقش دارد. ما بیش از هر چیز نیازمند آینه ای هستیم که تصویر مبارزات مردم را بازتاب دهد. این وظیفه کسانی است که بیرون از ایران وظیفه خبررسانی را بعهده دارند. رهبران جنبش، موسوی و کروبی و خاتمی و رهنورد تا کنون کمترین اشتباه را مرتکب شده و با تمام وجود شان در صحنه حاضر هستند، اگر ناتوانی و ضعفی وجود دارد، به دلیل ناتوانی کسانی است که توانایی نمایش قدرت ملت را در رسانه خودشان ندارند. این کار امروز و فردای ماست. بدیهی است که حکومت سعی می کند تا تصویری مخدوش از مردم را در رسانه های دروغ و فریب نشان بدهد، اما این ما هستیم که باید تصویر درست و کامل ملت را نشان بدهیم. دوستان ما در جرس تا به حال تلاش کرده اند که رسانه جنبش سبز باشند و تا جایی که می توانستند در خبررسانی کوشش کرده اند، به همین دلیل است که جرس مورد حمله شدید سیستماتیک رسانه های داخلی و برخی از نیروهای خارج از کشور قرار گرفته و عملا هم مورد حمله سایبری و واقعی حکومت است و این حملات لحظه ای قطع نمی شود، اما واقعیات می گویند که هنوز رسانه ای تصویری که بتواند با ریتم و تپش دائمی جنبش سبز همراه شود، وجود ندارد. مشکل اصلی 22 بهمن بیش از آنکه طرح های اجرایی جنبش باشند، این است که ما در روزهای مهم و تاریخ ساز در " کوری رسانه ای" قرار داریم. مردم در حالی که در خیابان انقلاب هستند، نمی دانند در خیابان جمهوری یا میدان آزادی چه خبر است. قطع کامل همه ارتباطات و رسانه ها عملا پای جنبش را فلج می کند و بهترین راه برای تنفس کردن جنبش تقویت فضای رسانه ای است. هرگز فراموش نکنیم، جنگ ما جنگ خیابانی نیست، جنگ ما یک جنگ روانی است و جنگ روانی رسانه تصویری خودش را می خواهد.
در 22 بهمن چه گذشت؟
ابراهیم نبوی
پانزده روز قبل از 22 بهمن من سید ابراهیم نبوی، طی نوشته ای به نام " اسب تروا در میدان آزادی" به جنبش سبز پیشنهاد کردم برای کاهش خشونت در روز 22 بهمن، از روشی استفاده کنند که این روش متضمن حضور آنان در خیابان و اعتراض به حکومت در این روز باشد. این طرح را من نوشتم و برای جرس فرستادم و جرس نیز طرحی را که می توانست به عنوان یک طرح غیررسانه ای مطرح شود، منتشر کرد. به دلایل مختلفی که خواهم گفت این طرح از نظر تاکتیکی اشتباه بود و من نیز اعلام کردم که نظر من اشتباه بوده و در صفحه خودم در فیس بوک از همه مردم بخاطر این اشتباه عذر خواستم. اکنون نیز بر آن اشتباه تاکید می کنم و مجددا از نیروهای جنبش سبز عذر می خواهم. اما این عذرخواهی بخاطر هراس از واکنش مخاطبانم یا از سر خودنمایی نبود. من واقعا و با ارزیابی از آنچه رخ داد به این نتیجه رسیدم و براساس تحلیلی که به آن رسیدم، فهمیدم که روش پیشنهادی من نادرست بوده است.
اول: طرح " اسب تروا" به این دلیل نادرست بود که طرح عمومی آن در فاصله پانزده روز به 22 بهمن می توانست حکومت و پلیس را به واکنش وادارد تا آنان اجرای این طرح را خنثی و آن را بی اثر کنند. اگر فرض کنیم که پلیس و نیروهای امنیتی این طرح را به عنوان برنامه سبزها پذیرفته و اقداماتی مانند بستن میدان آزادی و پخش کردن نیروهای خود در میان جمعیت را برای جلوگیری از اجرای چنین طرحی انجام داده باشند، نشان می دهد که اعلام رسمی این طرح یک غلط تاکتیکی است. در حقیقت چنین طرحی می تواند به عنوان یک برنامه تشکیلاتی از سوی جنبش بصورت غیر رسانه ای مورد اجرا بگیرد. آنچه بیش از همه در این طرح نادرست می نمود همین نکته است. این طرح اگر بصورت تشکیلاتی اجرا می شد، عملا باعث ضربه خوردن وسیع تشکیلات و افرادی می شد که آن را اجرا می کردند، در حالی که این فکر به عنوان یک ضربه گیر بود، نه برنامه ای که آسیب پذیری را افزایش دهد. اما کل فکر، یعنی اینکه مردم به جای حاشیه روی و اقدام نمایشی در خیابان، که موجب ضربه خوردن آنان شد، و بسیاری در اثر همین شیوه در چند حضور گسترده کشته و زخمی شدند، تلاش کنند تا نیروی خود را برای حضور موثر در زمان و مکان موثر متمرکز کنند، فکر درستی است. طبیعی است که اجرای این فکر زمان می طلبد و مردم می بایست در حضور خود در مراحل مختلف آنرا اجرا کنند. به همین دلیل این شیوه یک استراتژی درست، و به عنوان یک برنامه عمومی و رسانه ای آنرا نادرست می دانم.
دوم: در این طرح یک نکته مبهم مانده بود و آن اینکه حتی اگر جمعیت سبزها بسیار فراوان شد و آنان توانستند خود را به محل تظاهرات برسانند، چه مکانیزمی می تواند آنان را به واکنش واحد و تبدیل به یک جمعیت همراه و همشکل در بیاورد؟ در طرحی که من پیشنهاد کرده بودم، این موضوع به ارزیابی افراد و جمعیت واگذاشته شده بود و اینکه آنان خود می توانند راهی برای یافتن همدیگر پیدا کنند. در حالی که چنین فرضی الزاما اتفاق نمی افتد و جمعیتی که در روز 22 بهمن با حضوری عظیم به تظاهرات آمده بود، تحت فشار شدیدی قرار داشت که نمی توانست واکنش نشان بدهد، و اگر چنین می کرد، نیروهای امنیتی پراکنده در میان انبوه مردم بلافاصله واکنش نشان می دادند. در چنین حالتی یا باید تعدادی افراد آغازگر اعتراض شوند، یا آغاز اعتراض به عهده انبوه مردم واگذار شود. واقعیت نشان می دهد که اگر گروهی آغازگر اعتراض می شدند، طبیعتا می بایست رابطه تشکیلاتی می داشتند، و این یعنی افزایش آسیب پذیری مردم، و اگر هم همه چیز به عهده حاضران واگذار می شد، همان اتفاقی رخ می داد که روز 22 بهمن رخ داد، یعنی مردم به خیابان آمدند، اما در تور پلیس و نیروهای امنیتی چنان تحت فشار قرار گرفتند که نمی توانستند واکنشی برای آغاز نشان بدهند.
سوم: اشکال دیگر این طرح در آنجا بود که پیشنهاد ارائه شده عملا با آنچه رهبری جنبش گفته بود، یعنی " حضور در مراسم با حفظ هویت" که به یک معنا حضور با هویت سبز بود، در تعارض قرار گرفت. یعنی اینکه طرحی که من پیشنهاد کرده بودم، با آنچه رهبری جنبش گفته بود، تعارض داشت. طبیعی بود که وقتی موسوی به عنوان رهبری جنبش از مردم خواست تا حضوری با هویت خود داشته باشند، پیشنهاد من در تعارض با این نظر قرار می گرفت. من معتقد بودم و هستم که در حالتی که میان همراهان جنبش سبز در بیرون کشور و آنچه رهبران جنبش در داخل می گویند تعارضی رخ داد، قطعا انتخاب درست آن شیوه ای است که رهبران جنبش در داخل می گویند. ممکن است گفته شود که وقتی میرحسین موسوی سه روز قبل از 22 بهمن چنان نظری داد، من متوجه باید می شدم که طرح من در تعارض با نظر رهبری جنبش است و باید این را اعلام می کردم. واقعیت ساده این است که من این نکته را همان روز متوجه شدم، به همین دلیل دیگر بر این طرح تاکید نکردم، اما متاسفانه در آن زمان این امکان وجود نداشت که بتوانم حرفم را پس بگیرم. اصولا آنچه به عنوان اشتباه اصلی در این پروژه مطرح است، این که رهبری جنبش سبز باید در داخل کشور صورت بگیرد. من به این ایمان دارم و بارها هم بر آن تاکید کرده ام، اما این طرح عملا با پیشنهادات رهبری جنبش تعارض داشت. شاید مهم ترین مشکل این طرح این بود که تنها طرح مشخصی، جز طرح سرنگونی حکومت از طریق حمله به مراکز دولتی بود، که مطرح شد و در داخل هم طرح مشخصی مطرح نشد.
چهارم: اما نکته مهم و اساسی در حقیقت واکنشی بود که در داخل و خارج از کشور به این فکر و طرح صورت گرفت. معترضین به این طرح عملا سبزها نبودند، بلکه گروه اصلی معترضین کسانی بودند که فرض را بر این گذاشته بودند که جمعیت در روز 22 بهمن می بایست به مراکز دولتی حمله کنند و کار حکومت را تمام کنند، در حالی که چنین فکری نه ممکن و نه درست بود. تبدیل یک جنبش مسالمت آمیز به یک شورش عمومی یک باخت بزرگ برای جنبش سبز و برای سرنوشت کشور بود. مردم نیز نشان دادند که وقتی جمعیتی بزرگ، مانند جمعیتی که روز 22 بهمن به خیابانهای شهرها رفتند، حضور خیابانی پیدا می کند، اقدام به عمل تندروانه یا واکنش خشونت آمیز نمی زند. از سوی دیگر برخی رسانه های داخلی، مانند رجانیوز و رسانه های دیگر دولتی خواستند که در جنگ رسانه ای نشان بدهند که برنامه معترضین در 22 بهمن شکست خورده است، به همین دلیل شروع به بمباران تبلیغاتی طرح " اسب تروا" کردند. تمام آنچه رخ داد این بود که دولت با بستن همه راههای ارتباطی عملا تصویری مخدوش از جمعیت میلیونی معترضان نشان داد و تصاویر سبزها نیز با تاخیر منتشر شد و حالا معلوم می شود که حضور مردم در 22 بهمن در اکثر شهرها گسترده بود، اما خبرنگاران خارجی حاضر در ایران عملا نتوانستند در میان مردم حضور پیدا کنند، و از طرف دیگر تصاویری که مردم از حضور سبزها گرفتند نیز با یک فاصله دو روزه منتشر شد. در حقیقت ماجرای انتخابات 88 یک بار دیگر تکرار شد، دولت تصویر عمومی مردم را دزدید و آن را به اسم ملت به مردم نشان داد. با کشاندن ده بیست هزار نفر در میدان آزادی با اتوبوس و بستن راههای حضور مردم در میدان، و نمایش تصاویر در نماهای بسیار بسته، یا بسیار باز که انبوه جمعیت در نمای باز معلوم بود، اما در نماهای بسته جمعیت دست چین شده نشان داده می شد، همان بازی ماههای گذشته را تکرار کردند. تنها تفاوت این بود که در روزهای سیزده آبان و شانزده آذر و عاشورا، گروهی به دلیل برخوردهای تند پلیس زخمی و کشته و دستگیر شدند، اما در 22 بهمن چنین اتفاقی نیافتاد. اگر بنا باشد که جنبش سبز به قیمت کشته شدن مردم بخواهد جنگ روانی را ببرد، کشته شدن یک نفر هم ارزش پیروزی را ندارد. تا پیش از این نیز جنبش سبز نبود که وارد برخورد خشونت آمیز می شد، بلکه حکومت بود که به شکار مردم بعد از تظاهرات دست می زد. حضور انبوه جمعیت در روز 22 بهمن مانع تندروی گروههای رادیکال شد و عملا این گروه به جای اینکه برنامه حمله به مراکز دولتی را که عملی بیهوده بود، نقد کنند، به خودزنی پرداختند.
پنجم: آن چه در 22 بهمن حاصل شد این بود که بعد از سی سال در حقیقت مردمی که منتقد جدی وضع حاکم بودند، در سالگرد انقلاب به خیابان رفتند و به حکومت نشان دادند که جنبش سبز هنوز زنده است، حتی اگر دولت بخواهد تصویر مردم را مصادره به نامطلوب کند. دولت در این حالت به چه کسی می خواهد دروغ بگوید؟ به مردمی که خودشان می دانستند که برای اعتراض به حکومت به خیابان رفته بودند، نه برای حمایت از حکومتی که به مردم حتی اجازه حضور در مراسم سالگرد انقلاب را نمی دهد. چه افتخاری دارد کشاندن ده هزار نفر با اتوبوس به خیابان و پرداخت پول به آنان برای اینکه فقط سیاهی لشگر فیلمی باشند که بازیگران اصلی اش ربوده شده اند؟ چه افتخاری دارد زدن و بستن و گرفتن مردم برای اینکه تصویر مردم به خودشان نشان داده نشود؟ آیا کسانی که با گرفتن پول و با اتوبوس های دولتی به خیابان آمدند بیماری پوپولیستی دولتی را که مقبولیت ملی ندارد درمان می کند؟ مردمی که در خیابان بودند و خودشان حضور سنگین مخالفان را دیدند آیا با تکرار تصاویر تدوین شده و مخدوش از مردم در حضور خیابانی خودشان تردید می کنند؟ آیا بفرض که حکومت تصاویری را برای مخاطبان جهانی آماده کرده باشد تا مثل همه حکومت های دیکتاتوری نشان بدهد که اگر مردم را می زند و می کشد و زندانی می کند، بخاطر این است که اکثریت هوادار او هستند. حتی با فرض نشان داده شدن چنین تصویری و باور کردن آن، مردم جهان می پذیرند که حکومتی حتی اگر یک تظاهرات سه میلیونی از طرفدارانش برگزار کند، حق دارد که دهها معترض را بکشد و صدها نفر را زندانی کند و هزاران نفر را در خیابان کتک بزند؟ در حقیقت جنگ روانی دولت با هدفی مبهم و با نتیجه ای بیهوده مواجه است. نه اکثریت مردم که مخالف حکومت هستند، چنین باوری را می پذیرند، نه خود حکومتی که می داند مردم حامی اش نیستند دروغ خودشان را باور می کنند و نه مردم جهان حاضرند خشونت و سانسور و خفقان را حتی توسط حکومتی که مردمی باشد بپذیرند، چه رسد به اینکه مردم جهان سووال کنند که اگر چنین جمعیتی حامی دولت است، پس این همه زندانی و کشتار و سرکوب برای چیست؟ اگر دولت احمدی نژاد از حمایت مردم برخوردار است، چرا اجازه حضور خیابانی به مخالفان داده نمی شود و رقبای انتخاباتی احمدی نژاد، رسما در خیابان کتک می خورند؟ به نظر می رسد حکومت تنها به قصد بمباران تبلیغاتی حامیان خود، چنین بازی هایی را می کند. بی انکه از خود بپرسد چگونه ممکن است کسانی که برای حضور در مراسمی بصورت برنامه ریزی شده و با پول دولت در خیابان حاضر شده اند، می پذیرند که دولت این همه طرفدار دارد؟ آیا اگر دولتی این قدر حامی دارد، چرا به ما پول می دهد تا در مراسم دولتی حاضر شویم؟ اگر احمدی نژاد این همه طرفدار دارد، چرا بلافاصله بعد از سخنرانی از ترس مردم با هلیکوپتر و بسرعت مراسم را ترک می کند؟
ششم: به گمان من آنچه در 22 بهمن رخ داد، واقعه ای بسیار مطلوب است، چرا که از یکسو نشان می دهد که حکومت می داند که به خشونت کشیدن جمعیت دیگر پاسخ نمی دهد، از سوی دیگر حضور گسترده سبزها در خیابان موفق شده است بعد از هشت ماه که جمعیت در اثر واکنش تند دولت به خشم می آمد و تلفات می داد، عملا کنترل تندروها را به دست بگیرد. حالا مساله این است که حکومتی که برای یک حضور ملی باید این همه هزینه کند، قطعا در آینده توانایی ادامه این شیوه را نخواهد داشت. مردمی که روز 22 بهمن نتوانستند واکنش گسترده خود را به دلیل حضور سنگین نیروهای امنیتی نشان بدهند، در آینده قطعا راه این حضور را فراخواهند گرفت. مردم از میان سه برنامه سبزها همان راهی را انتخاب کردند که رهبران جنبش سبز می گفتند، یعنی حضوری با هویت در مراسمی که متعلق به آنان نیست. روز 22 بهمن سه روش به مردم پیشنهاد شده بود، اول: " طرح حمله به مراکز دولتی" که نیروهای تندرو یا سرخ ها مورد نظرشان بود، دوم: طرح " اسب تروا" که حضوری بدون هویت سبز را پیشنهاد می کرد و از مردم می خواست تنها در لحظه لازم واکنش نشان دهند و سوم: گفته میرحسین موسوی که بطور کلی از مردم می خواست با هویت مستقل در مراسم حاضر شوند. و مردم نیز به پیشنهاد رهبران داخلی جنبش عمل کردند. من به عنوان کسی که طرح " اسب تروا" را پیشنهاد کرد، عملا معتقدم طرح من به دلیل اشکالات مختلفی که گفتم، اجرا نشد و این را یک اشتباه تاکتیکی ارزیابی می کنم و بر خود فرض می دانم که مسوولیت آنچه گفته ام بپذیرم و بخاطر اشتباهم عذر بخواهم. دهها نفر از کسانی که یا دل شان برای جنبش سبز می سوزد یا هوای دیگری دارند، از این طرح انتقاد کردند و آن را نادرست خواندند. می خواهم بگویم حتی اگر هیچ کدام از این انتقادات هم نبود، اما خودم شخصا می دانستم که آنچه گفته ام غلط است، باز هم اعلام می کردم اشتباه کردم و از مردم عذر می خواستم.
هفتم: جنبش سبز یک جنبش ملی، جدید و با هویتی متفاوت با تمام آن راههایی است که تا کنون جنبش آزادی و دموکراسی در ایران تجربه کرده است. بی عملی در این وضع راحت ترین کار است و اشتباه کردن در این وضع اجتناب ناپذیر است. ممکن است نتیجه یک اشتباه ما کشته شدن مردم، یا سرخوردگی گروهی بشود. ما باید مسوولیت خود را بپذیریم. من خوشحالم که اشتباه من باعث کشته شدن کسی یا افزایش فشار به مردم نشده است. اما باز هم تاکید می کنم که مهم ترین نقطه ضعف جنبش سبز در حال حاضر نداشتن یک رسانه مستقل و قدرتمند در جنگ روانی است. حکومت با تمام قوا مانع تشکیل رسانه مستقل و قوی جنبش سبز می شود. چرا که می داند این رسانه تا چه حد در جنگ روانی میان سبزها و حکومت نقش دارد. ما بیش از هر چیز نیازمند آینه ای هستیم که تصویر مبارزات مردم را بازتاب دهد. این وظیفه کسانی است که بیرون از ایران وظیفه خبررسانی را بعهده دارند. رهبران جنبش، موسوی و کروبی و خاتمی و رهنورد تا کنون کمترین اشتباه را مرتکب شده و با تمام وجود شان در صحنه حاضر هستند، اگر ناتوانی و ضعفی وجود دارد، به دلیل ناتوانی کسانی است که توانایی نمایش قدرت ملت را در رسانه خودشان ندارند. این کار امروز و فردای ماست. بدیهی است که حکومت سعی می کند تا تصویری مخدوش از مردم را در رسانه های دروغ و فریب نشان بدهد، اما این ما هستیم که باید تصویر درست و کامل ملت را نشان بدهیم. دوستان ما در جرس تا به حال تلاش کرده اند که رسانه جنبش سبز باشند و تا جایی که می توانستند در خبررسانی کوشش کرده اند، به همین دلیل است که جرس مورد حمله شدید سیستماتیک رسانه های داخلی و برخی از نیروهای خارج از کشور قرار گرفته و عملا هم مورد حمله سایبری و واقعی حکومت است و این حملات لحظه ای قطع نمی شود، اما واقعیات می گویند که هنوز رسانه ای تصویری که بتواند با ریتم و تپش دائمی جنبش سبز همراه شود، وجود ندارد. مشکل اصلی 22 بهمن بیش از آنکه طرح های اجرایی جنبش باشند، این است که ما در روزهای مهم و تاریخ ساز در " کوری رسانه ای" قرار داریم. مردم در حالی که در خیابان انقلاب هستند، نمی دانند در خیابان جمهوری یا میدان آزادی چه خبر است. قطع کامل همه ارتباطات و رسانه ها عملا پای جنبش را فلج می کند و بهترین راه برای تنفس کردن جنبش تقویت فضای رسانه ای است. هرگز فراموش نکنیم، جنگ ما جنگ خیابانی نیست، جنگ ما یک جنگ روانی است و جنگ روانی رسانه تصویری خودش را می خواهد.