بگذار این آدم ها در این دو روزه دنیا که بر سریر قدرت نشسته اند خود به دست خود بر شاخه، بن ببرند اما آنگاه که نفس ها مرگ را چشیدند و آنگاه که پرده ها برداشته شد و آدم ها با صورت های واقعی خود محشور شدند، ما تو را همچنان چون ماه درخشان رؤیت می کنیم که هرگز پشت ابر پنهان شدنی نیست و آنان که تو را و دیگر نیکان روزگارمان را آزردند به اشکالی نامأنوسی که تجسم اعمال آنان است.
کلمه:فخر السادات محتشمی پور،همسر مصطفی تاجزاده در نوشته ای برای بدرالسادات مفیدی دبیر انجمن صنفی روزنامه نگاران که بیش از سه ماه در بازداشت است، نوشته است:
درست صد روز است که در خانه ات نیستی بدری جان!
صد روز !!! تو یک زن تمام، یک انسان نمونه که بسیاری از کمالات انسانی را یک جا داری خواهرجان
صد روز را شاید ما خانواده ها بهتر از شما زندانی های سیاسی بفهمیم اینجا این بیرون با تقویم و قلم و کاغذ و ساعت و ده ها رقم ابزار سنجش زمان و شماها آن جا هی می گردید دنبال یک وسیله که روزهای تنهایی تان را شماره کنید. گاهی با لیوان یک بار مصرف و گاهی با چیزهای به درد نخور دیگری که در سلول تنگ و تاریکتان خوب به کار می آید.
صد روز را مادرت، عزت السادات، خوب می فهمد بدری جان. مادر پیرت که حالا آلام روحی فرصت ناله از دردهای متعدد جسم برایش باقی نمی گذارد. و فرزندانت، هدی و مرضیه که سخت نگران سلامت توأند این روزها به خصوص بعد از آخرین ملاقات در پنجمین روز از اولین ماه سال نو که تو برخلاف همیشه که پر شر و شور و با روحیه عالی می آمدی و به آنان هم روحیه می دادی، آرام نشستی و گفتی بچه ها من امروز نمی توانم حرف بزنم شما تعریف کنید و هیچ بعید نیست که یادت رفته باشد به بچه ها تبریک سال نو را گفته باشی که هیچ نشانه ای از حلول سال نو را نداشتید در زندان و شاید فقط یک حس درونی ترغیبتان کرده باشد به خواندن دعای تحویل سال!!!
ولی خودمانیم بدری جان! من اگر جای تو بودم هیچگاه این طور با بچه ها صحبت نمی کردم. آخر فکر نکردی این طفلک های دور از مادر دلشان هزار راه می رود با شنیدن همین یک جمله. بچه ها که در همان فرصت محدود ملاقات واژه ها را مثل هوا تنفس می کنند و آنی از بلعیدن آن ها غافل نمی مانند و تازه بعد از ملاقات و به خصوص در خلوت و تنهایی آن ها را پیش خود تکرار می کنند، کنار هم می چینند و به آن فکر می کنند و هزار قسم تعبیر و تفسیر از آن می کنند که هرکدامش می تواند موجب بی خوابی و رنجش و ملال آن ها باشد؟؟؟!
تو وقتی دو بازجو یا مراقب در کنارت بودذند از هدی و مرضیه خواستی برایت سخن بگویند و آن ها هم همه چیزهای خوب و امیدبخشی که بلد بودند برایت تکرار کردند و تو هی زیر لب خواندی کل نفس ذائقة الموت. لابد مراقب های طفلکی هم خوشحال شده اند که سلول انفرادی تو را این گونه به خدا نزدیک کرده و شکر کرده اند که باعث خیر شده اند و جای تعجب است که چرا فکر نکرده اند این تذکر می تواند برای آن ها هم آن نفع بسیار داشته باشد اگر متذکر شوند!
راستی قضیه این قرص های آرام بخش چیست که به تو می دهند و بچه ها را نگران کرده؟ نکند بی اختیار شده ای و هر پیشنهادی را خیرخواهانه تلقی می کنی؟ ناسلامتی این دردانه خانم، دختر ته تغاری ات داروسازی می خواند و می فهمد چه باید بخوری و از چه چیز باید پرهیز کنی. نکند در زندان بدون مشورت این خانم دکتر نازنین که مشکل قلبی ات را می شناسد و سوابق بیماری ات را دارد، دارویی مصرف کنی.
بدرالسادات جان قربان آن اسم زیبایت بروم، دختر عموجان لختی به خود بیا و با ما حرف بزن. و با بچه ها. آخر کم کم این دخترکان بالیده در مهر مادری تو و در خانه آرام و متعادل شما دارند بی تاب می شوند بانو و این آقا مسعود که مثل کوه ایستاده و روزهای دوری و فراق را دوتا یکی می شمارد تا تمام شوند و تو برگردی به کاشانه ات. تو آرام و بی هراس با بچه ها وداع کردی گاه رفتن.
درست پس از آن که رخت های شسته شده را تا کردی و آشپزخانه را مرتب کردی و کارهای خانه را سامان دادی موقع تفتیش خانه ات و بعد گفتی خوب من آماده ام برویم و شاد بودی که شریک زندگیت در کنار توست در پشت دیوارهای بلند اوین خوشبخت اما وقتی قرار شد یکی از شما به خانه برگردد کسی تصور نمی کرد آن که می ماند، تویی و بچه ها خوشحال بودند که تو وقت ملاقات روسری بانوی مهربان اوین، آذر منصوری را به ودیعت گرفته ای و عطر مهر و وفا را از آن استشمام کردند اما این روزهای خوش دیری نپایید و شما را از هم جدا کردند و هیچکس ندانست چرا؟؟؟
هیچکس ندانست چرا تو را بار دیگر به انفرادی برده اند و چرا اینقدر به تو سخت می گیرند؟ به تو بدر سادات که هم بدری و هم مفیدی. به تو که باید روز روشن هم با چراغ بگردند در کارنامه اعمالت برای یافتن یک لکه سیاه، به تو که دقت نظرت در قانونی عمل کردن و توجهت برای رعایت اصول و حفظ حرمت ها زبانزد خاص و عام بود و حالا انگار معتدل بودن و متعادل بودن و متین بودن و اخلاقی بودن و محترم بودن و خانم بودن و مهربان بودن و دلسوز بودن و دادرس بودن و همراه بودن و انسان بودن و بدر تمام بودن و مفید بودن تو جرم توست. بگذار باشد.
بگذار این آدم ها در این دو روزه دنیا که بر سریر قدرت نشسته اند خود به دست خود بر شاخه، بن ببرند اما آنگاه که نفس ها مرگ را چشیدند و آنگاه که پرده ها برداشته شد و آدم ها با صورت های واقعی خود محشور شدند، ما تو را همچنان چون ماه درخشان رؤیت می کنیم که هرگز پشت ابر پنهان شدنی نیست و آنان که تو را و دیگر نیکان روزگارمان را آزردند به اشکالی نامأنوسی که تجسم اعمال آنان است.
بگذار در این عالم که محضر خداست، عده ای حق الناس را ضایع کنند، فردا اما میزان، اعمال ماست و همه آن چه که در محضر خدا کرده ایم در جلوی چشمانمان شاهدی بر جزای ما خواهند بود.
باشد باشد دخترعموجان! تو در ملاقات بعدی باز هم فرزندانت را به سخن گفتن دعوت کن. آنان برای تو ترانه های سبز زندگی را خواهند سرود و از شکوفه های گیلاس و اقاقیا و همه گل های رنگارنگ بهاری و همه مظاهر زیبای طبیعت بازحیات یافته، زیباترین تابلوهای هنری سال هشتاد و نه را خواهند آفرید و تو پس از این که به سلول کوچکت برگشتی، می توانی رگه های حیات را در وجب به وجب خاک سرد زمین زیرپایت حس کنی و اگر گوش هایت را به زمین بچسبانی شاید صدای پای بهار را با وضوح بیشتری بشنوی و صدای رویش را و و همه صداهای آشنا و امیدبخش را.
باشد باشد تو همچنان مرگ را به یاد ما بیاور بانو و مگذار ما و آن برادرها که مدت هاست تنها مصاحب توأند و می گویند زندانی ها در سلول انفرادی که شکنجه بودنش محرز است، از فرط تنهایی دلشان برای هم زبانی با آن ها تنگ می شود، کوتاهی عمر دنیا و رحلت به دیار باقی را فراموش کنیم. تو یاد ما بیاور که رفتنی هستیم و مقصد دیار ابدی است و بی اندوخته قدم گذاشتن در راه، نه بلاهت بلکه خسران است.
و ما در این بهار سبز سرود زندگی بر لب به دنبال ذخایر آخرت زمین خدا را طی می کنیم و خود را عادت می دهیم که دروغ نگوییم و غیبت نکنیم و تهمت نزنیم و به مال مردم دست اندازی نکنیم و به نیرنگ و فریب و ریا و آز و تملق و همه رذائل اخلاقی، نه بگوییم و حق را باطل نکنیم و دین خدا را ابزار شادمانی دو روزه دنیایمان قرار ندهیم و تقوی پیشه کنیم و انسان باشیم و خوب باشیم و مهربان باشیم و خود را به صفات الهی متصف کنیم.
بدرالسادات عزیز تو را سپاس می گوییم که ما را به مرگ یادآور می شوی اما، ما طبق فرمایش مولا علی (ع) مرگ را همانقدر باور داریم که زندگی را جدی می گیریم. کاش مدعیان هم مرگ را باور کنند و آن به آن خود را در محضر خدا ببینند و گناه نکنند و از روز جزا بترسند، ترسیدنی
کلمه:فخر السادات محتشمی پور،همسر مصطفی تاجزاده در نوشته ای برای بدرالسادات مفیدی دبیر انجمن صنفی روزنامه نگاران که بیش از سه ماه در بازداشت است، نوشته است:
درست صد روز است که در خانه ات نیستی بدری جان!
صد روز !!! تو یک زن تمام، یک انسان نمونه که بسیاری از کمالات انسانی را یک جا داری خواهرجان
صد روز را شاید ما خانواده ها بهتر از شما زندانی های سیاسی بفهمیم اینجا این بیرون با تقویم و قلم و کاغذ و ساعت و ده ها رقم ابزار سنجش زمان و شماها آن جا هی می گردید دنبال یک وسیله که روزهای تنهایی تان را شماره کنید. گاهی با لیوان یک بار مصرف و گاهی با چیزهای به درد نخور دیگری که در سلول تنگ و تاریکتان خوب به کار می آید.
صد روز را مادرت، عزت السادات، خوب می فهمد بدری جان. مادر پیرت که حالا آلام روحی فرصت ناله از دردهای متعدد جسم برایش باقی نمی گذارد. و فرزندانت، هدی و مرضیه که سخت نگران سلامت توأند این روزها به خصوص بعد از آخرین ملاقات در پنجمین روز از اولین ماه سال نو که تو برخلاف همیشه که پر شر و شور و با روحیه عالی می آمدی و به آنان هم روحیه می دادی، آرام نشستی و گفتی بچه ها من امروز نمی توانم حرف بزنم شما تعریف کنید و هیچ بعید نیست که یادت رفته باشد به بچه ها تبریک سال نو را گفته باشی که هیچ نشانه ای از حلول سال نو را نداشتید در زندان و شاید فقط یک حس درونی ترغیبتان کرده باشد به خواندن دعای تحویل سال!!!
ولی خودمانیم بدری جان! من اگر جای تو بودم هیچگاه این طور با بچه ها صحبت نمی کردم. آخر فکر نکردی این طفلک های دور از مادر دلشان هزار راه می رود با شنیدن همین یک جمله. بچه ها که در همان فرصت محدود ملاقات واژه ها را مثل هوا تنفس می کنند و آنی از بلعیدن آن ها غافل نمی مانند و تازه بعد از ملاقات و به خصوص در خلوت و تنهایی آن ها را پیش خود تکرار می کنند، کنار هم می چینند و به آن فکر می کنند و هزار قسم تعبیر و تفسیر از آن می کنند که هرکدامش می تواند موجب بی خوابی و رنجش و ملال آن ها باشد؟؟؟!
تو وقتی دو بازجو یا مراقب در کنارت بودذند از هدی و مرضیه خواستی برایت سخن بگویند و آن ها هم همه چیزهای خوب و امیدبخشی که بلد بودند برایت تکرار کردند و تو هی زیر لب خواندی کل نفس ذائقة الموت. لابد مراقب های طفلکی هم خوشحال شده اند که سلول انفرادی تو را این گونه به خدا نزدیک کرده و شکر کرده اند که باعث خیر شده اند و جای تعجب است که چرا فکر نکرده اند این تذکر می تواند برای آن ها هم آن نفع بسیار داشته باشد اگر متذکر شوند!
راستی قضیه این قرص های آرام بخش چیست که به تو می دهند و بچه ها را نگران کرده؟ نکند بی اختیار شده ای و هر پیشنهادی را خیرخواهانه تلقی می کنی؟ ناسلامتی این دردانه خانم، دختر ته تغاری ات داروسازی می خواند و می فهمد چه باید بخوری و از چه چیز باید پرهیز کنی. نکند در زندان بدون مشورت این خانم دکتر نازنین که مشکل قلبی ات را می شناسد و سوابق بیماری ات را دارد، دارویی مصرف کنی.
بدرالسادات جان قربان آن اسم زیبایت بروم، دختر عموجان لختی به خود بیا و با ما حرف بزن. و با بچه ها. آخر کم کم این دخترکان بالیده در مهر مادری تو و در خانه آرام و متعادل شما دارند بی تاب می شوند بانو و این آقا مسعود که مثل کوه ایستاده و روزهای دوری و فراق را دوتا یکی می شمارد تا تمام شوند و تو برگردی به کاشانه ات. تو آرام و بی هراس با بچه ها وداع کردی گاه رفتن.
درست پس از آن که رخت های شسته شده را تا کردی و آشپزخانه را مرتب کردی و کارهای خانه را سامان دادی موقع تفتیش خانه ات و بعد گفتی خوب من آماده ام برویم و شاد بودی که شریک زندگیت در کنار توست در پشت دیوارهای بلند اوین خوشبخت اما وقتی قرار شد یکی از شما به خانه برگردد کسی تصور نمی کرد آن که می ماند، تویی و بچه ها خوشحال بودند که تو وقت ملاقات روسری بانوی مهربان اوین، آذر منصوری را به ودیعت گرفته ای و عطر مهر و وفا را از آن استشمام کردند اما این روزهای خوش دیری نپایید و شما را از هم جدا کردند و هیچکس ندانست چرا؟؟؟
هیچکس ندانست چرا تو را بار دیگر به انفرادی برده اند و چرا اینقدر به تو سخت می گیرند؟ به تو بدر سادات که هم بدری و هم مفیدی. به تو که باید روز روشن هم با چراغ بگردند در کارنامه اعمالت برای یافتن یک لکه سیاه، به تو که دقت نظرت در قانونی عمل کردن و توجهت برای رعایت اصول و حفظ حرمت ها زبانزد خاص و عام بود و حالا انگار معتدل بودن و متعادل بودن و متین بودن و اخلاقی بودن و محترم بودن و خانم بودن و مهربان بودن و دلسوز بودن و دادرس بودن و همراه بودن و انسان بودن و بدر تمام بودن و مفید بودن تو جرم توست. بگذار باشد.
بگذار این آدم ها در این دو روزه دنیا که بر سریر قدرت نشسته اند خود به دست خود بر شاخه، بن ببرند اما آنگاه که نفس ها مرگ را چشیدند و آنگاه که پرده ها برداشته شد و آدم ها با صورت های واقعی خود محشور شدند، ما تو را همچنان چون ماه درخشان رؤیت می کنیم که هرگز پشت ابر پنهان شدنی نیست و آنان که تو را و دیگر نیکان روزگارمان را آزردند به اشکالی نامأنوسی که تجسم اعمال آنان است.
بگذار در این عالم که محضر خداست، عده ای حق الناس را ضایع کنند، فردا اما میزان، اعمال ماست و همه آن چه که در محضر خدا کرده ایم در جلوی چشمانمان شاهدی بر جزای ما خواهند بود.
باشد باشد دخترعموجان! تو در ملاقات بعدی باز هم فرزندانت را به سخن گفتن دعوت کن. آنان برای تو ترانه های سبز زندگی را خواهند سرود و از شکوفه های گیلاس و اقاقیا و همه گل های رنگارنگ بهاری و همه مظاهر زیبای طبیعت بازحیات یافته، زیباترین تابلوهای هنری سال هشتاد و نه را خواهند آفرید و تو پس از این که به سلول کوچکت برگشتی، می توانی رگه های حیات را در وجب به وجب خاک سرد زمین زیرپایت حس کنی و اگر گوش هایت را به زمین بچسبانی شاید صدای پای بهار را با وضوح بیشتری بشنوی و صدای رویش را و و همه صداهای آشنا و امیدبخش را.
باشد باشد تو همچنان مرگ را به یاد ما بیاور بانو و مگذار ما و آن برادرها که مدت هاست تنها مصاحب توأند و می گویند زندانی ها در سلول انفرادی که شکنجه بودنش محرز است، از فرط تنهایی دلشان برای هم زبانی با آن ها تنگ می شود، کوتاهی عمر دنیا و رحلت به دیار باقی را فراموش کنیم. تو یاد ما بیاور که رفتنی هستیم و مقصد دیار ابدی است و بی اندوخته قدم گذاشتن در راه، نه بلاهت بلکه خسران است.
و ما در این بهار سبز سرود زندگی بر لب به دنبال ذخایر آخرت زمین خدا را طی می کنیم و خود را عادت می دهیم که دروغ نگوییم و غیبت نکنیم و تهمت نزنیم و به مال مردم دست اندازی نکنیم و به نیرنگ و فریب و ریا و آز و تملق و همه رذائل اخلاقی، نه بگوییم و حق را باطل نکنیم و دین خدا را ابزار شادمانی دو روزه دنیایمان قرار ندهیم و تقوی پیشه کنیم و انسان باشیم و خوب باشیم و مهربان باشیم و خود را به صفات الهی متصف کنیم.
بدرالسادات عزیز تو را سپاس می گوییم که ما را به مرگ یادآور می شوی اما، ما طبق فرمایش مولا علی (ع) مرگ را همانقدر باور داریم که زندگی را جدی می گیریم. کاش مدعیان هم مرگ را باور کنند و آن به آن خود را در محضر خدا ببینند و گناه نکنند و از روز جزا بترسند، ترسیدنی